چهارده نور پاک (فارسی) - دکتر عقیقى بخشایشی - ج 5 - ص 629 - 632
آخرین شب
شب فرا رسید . حسین ( علیه السلام ) اصحاب خود را جمع نمود و حمد و ثناى خدا را بجا آورد و سپس رو به آنان کرد و فرمود : " من هیچ اصحابى را صالحتر از اصحاب خود ، و هیچ اهل بیتى را نیکوتر و برتر از اهل بیت خویش ، نمىدانم . خداوند همهء شما را جزاى خیر دهد . اینک شب است و تاریکى آن ، شما را در آغوش گرفته است . شما هم آن را براى خود مانند شتر راهوارى قرار دهید . هر یک از شما یکى از فرزندان اهل بیت مرا بگیرید و در این تاریکى شب پراکنده شوید و مرا ‹ صفحه 630 › با این لشکر به حال خود بگذارید . زیرا آنان به جز من شخص دیگرى را نمى خواهند " . برادران و فرزندان حسین ( علیه السلام ) و پسران عبد الله جعفر گفتند : " براى چه تو را بگذاریم و برویم ؟ آیا براى این که بعد از تو زنده بمانیم ؟ خدا هرگز چنین روزى را قسمت ما نکند " . این سخن را نخست عباس بن على ( علیه السلام ) گفت و سایرین او را متابعت کردند . سپس حسین ( علیه السلام ) به سوى فرزندان عقیل نگریست و به آنان فرمود : " شهادت مسلم از طرف شما کافى است . من به شما اذن دادم که بروید " . و از طریق دیگر روایت شده است که در آن هنگام برادران و تمام اهل بیت حسین ( علیه السلام ) سخن آغاز نمودند و گفتند : " اى پسر پیغمبر ! مردم به ما چه مى گویند و ما به آنان چه جوابى بدهیم ؟ آیا بگوییم که مولا و پیشوا و پسر پیغمبر خود را تنها گذاشتیم و در یارى او تیرى به سوى دشمن پرتاب نکردیم و نیزهاى را به کار نگرفتیم و شمشیرى نزدیم ؟ نه ، به خدا قسم ، از تو دور نمى شویم و با جان خود تو را نگهدارى مى کنیم تا در راه تو کشته شویم و مانند تو به شهادت نایل گردیم . خداوند چهرهء زندگى را بعد از تو زشت گرداند ! " سپس مسلم بن عوسجه ( 1 ) برخاست و گفت : " اى پسر پیغمبر ! آیا ما تو را تنها بگذاریم و برویم ، در صورتى که این همه دشمن تو را احاطه کرده است ؟ " نه ، به خدا قسم ، چنین عملى امکان پذیر نیست و خداوند زندگى بعد از تو را نصیب من نگرداند . من مىجنگم تا نیزهء خود را در سینهء دشمنانت بشکنم و شمشیرى را که در دست خویش دارم بر آنان فرود آورم . و اگر هیچ گونه وسیله اى نداشته باشم ، با سنگ مبارزه مى کنم و از تو دور نمى شوم تا با تو بمیرم " . پس از او سعید بن عبد الله حنفى برخاست و گفت : " نه ، به خدا قسم ، اى پسر پیغمبر ! ما تو را ‹ صفحه 631 › تنها نمىگذاریم تا خدا گواه باشد که ما وصیت پیغمبرش محمد ( صلى الله علیه وآله ) را دربارهء تو حفظ کردهایم ، و اگر بدانم که در راه تو کشته مى شوم و سپس زنده مىگردم و پس از آن زنده زنده مىسوزم و بدانم که هفتاد مرتبه با من چنین مى شود ، از تو دور نمى شوم تا قبل از تو مرگ خویش را ببینم . چگونه در راه تو جانبازى نکنم ؟ در صورتى که کشته شدن یک مرتبه بیش نیست و بعد از آن به عزت و سعادت جاودانى خواهم رسید " . پس از آن زهیر بن قین برخاست و گفت : " به خدا سوگند ، اى پسر پیغمبر ! دوست داشتم هزار بار کشته و باز زنده شوم و خداوند تو و برادران و اهل بیت تو را زنده بدارد " . سپس عده اى از اصحاب حسین ( علیه السلام ) سخنانى به همین مضمون عرضه داشتند و گفتند : " جانهاى ما فداى تو باد . ما تو را با دستها و صورتهاى خود حفظ مى کنیم و چون کشته شویم ، تکلیفى را که خداوند به عهدهء ما گذاشته است انجام دادهایم " . در همان شب ، به محمد بن بشیر حضرمى اطلاع دادند که پسرت در مرز رى اسیر شده است . گفت : " آن را به حساب خداوند مىگذارم . به جان خودم قسم ، دوست نمى داشتم که فرزندم اسیر شود و من پس از او زنده بمانم " . حسین ( علیه السلام ) سخن او را شنید و فرمود : " خدا تو را بیامرزد . من بیعت خود را از تو برداشتم . تو براى رهایى فرزندت اقدام کن " . گفت : " درندگان مرا زنده زنده بخورند ، اگر از تو دور شوم " . فرمود : " پس این جامههایى را که از برد یمانى است ، به فرزندت بده تا در نجات برادر خود ، از آنها استفاده کند " . سپس پنج جامه که هزار دینار ارزش داشت ، به او عطا فرمود . راوى مى گوید : آن شب را حسین ( علیه السلام ) و یارانش تا صبح گذرانیدند ، در حالى که زمزمهء مناجات و تضرع آنان شنیده مى شد . عده اى در حال رکوع و جمعى در حال سجود و دسته اى ایستاده به عبادت مشغول بودند . در آن شب ، سى و دو نفر از لشکر عمر بن سعد خارج شده و به لشکرگاه حسین ( علیه السلام ) پیوستند . ‹ صفحه 632 › کثرت نماز و دیگر صفات کمال ، سجیه وخوى آن حضرت بود . ابن عبدربه در جزء چهارم کتاب " عقد الفرید " نقل مى کند که به على بن الحسین ( علیه السلام ) گفته شد : " چقدر فرزندان پدر شما کم هستند ! " فرمود : " عجب است که داراى این چند فرزند هم شده است ، زیرا او در هر شبانه روز ، هزار رکعت نماز بجا مى آورد و دیگر فرصتى براى مجالست با زوجات خویش نداشت " . بامداد عاشورا ، حسین ( علیه السلام ) دستور داد تا خیمه اى برپا نمودند و در ظرفى که عطر بسیارى در آن بود ، نوره تهیه کردند و به آن خیمه آمد تا به نظافت بپردازد . روایت شده که بریر بن خضیر همدانى وعبد الرحمن بن عبد ربه انصارى ، پشت خیمه منتظر بودند که بعد از حسین ( علیه السلام ) اقدام به تنظیف کنند . در این هنگام بریر شروع به مزاح کردن با عبد الرحمن نمود . عبد الرحمن گفت : " اى بریر ! آیا مىخندى ؟ اکنون موقع خنده و جاى گفتن سخنان خنده آمیز است ؟ " بریر گفت : " طایفهء من مى دانند که من شوخى و مزاح را در جوانى و پیرى دوست نداشته ام ، و لیکن به خاطر خوشحالى اى که از وصال به شهادت دارم ، این عمل را انجام مى دهم . به خدا قسم چیزى نمانده است تا با شمشیر خود با این جمعیت روبرو شویم و ساعتى با آنها بجنگیم و سپس دست بر گردن حوریان بهشتى اندازیم " .
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
‹ پاورقى ص 630 › 1 . مسلم بن عوسجه اسدى ، از قهرمانان عرب در صدر اسلام است . از اصحاب امام حسین ( ع ) ، اول کسى که پس از نخستین حمله به شهادت رسید ، او بود . او از صحابه اى بود که محضر پیغمبر اسلام ( ص ) را درک کرده بود . در کوفه براى امام حسین ( ص ) بیعت گرفت . در برخى از منابع گفته شده است که در فتح آذربایجان با لشکر مسلمانان همراه بود . |